الان دو سال و هشت ماهت شده و برای خودت پرنسسی شدی،شیرین زبون و زیبا و مهربون،گاهی خیلی خوب میفهمی و من از این همه درک و معرفت به وجد میام،و هر لحظه با دیدنت کلی شکر خدا میکنم که تو رو به ما داده،وقتی شب میشه و میخوابی به کارها و شیطنت های روزانت فکر میکنم یه عالمه دلتنگت میشم و آروم میبوسمت تا بیدار نشی یه دقت...
شبا قبل از خواب کارهای روزانت رو در قالب داستان بهت میگم خوب بد هاش و راه های اصلاح و صحیحش رو هم میگم،ولی اسم شخصیت داستان سوفیا نیست هر بار یه اسم جدید میگیم😀 و خودت در آخر میگی اون سوفیا بوووووده من بودم😂 من و بابا هم ریز ریز زیر پتو میخندیم که متوجه نشی که نکنه لو بریم😁 الهی من فدات شم عروسک قشنگم..
گاهی چیزای رو میگی و درک میکنی که باورم نمیشه ...
خلاصه صبح ها زود بیدار میشی و به زور منو بیدار میکنی و تند تند میگی صب بدیر یعنی صبح بخیر😀 میگی ساعت9 شده من نمیدونم اینو از کی یاد گرفتی😄 و من که بیدار میشم کافی نیست باید با هم بریم تو سالن!!!!
گاهیم من طولش میدم تو هم کم کم کنارم میخوابی و ده بار بیدار میشی و میگی ساعت9 شده😀
خلاصه بگم که هم جانی و هم نفس
خدارو شاکرم بخاطر داشتنت...
یه دنیا دوستت دارم پرنسس زیبایی ها