دفتر خاطرات

شرح حال من

دفتر خاطرات

شرح حال من

عاشقانه هایم برای دخترم سوفیا

  • ۰
  • ۰

اول مهر سال1401 چیزای که نقد میشد رو فروختیم و خونه خریدیم تهران،ماشین صفر کار نکرده سخت بود بگذری ازش و بفروشیش اما ما این کار رو کردیم و فروختیمش،تو هم از لا به لای صحبت های ما متوجه بودی چه خبره،ما الان تو خونه ی خودمون هستیم شکر خدا و خیلی لذت بخشه و از خدا ممنونم.

الان ساعت12 ظهر اسفند1401 داشتی خودت بازی میکردی و با عروسکت میکی موس صحبت میکردی منم مسئول عروسک گردانی میکی هستم یعنی باید جای میکی صحبت کنم،تو بازار تو اتوبوس تو آسانسور هرجای که بریم میخواد شلوغ باشه از مردم یا خلوت باشه من باید صحبت کنم😂 گاهی از اینکه صدامو بچگونه میکنم و حرف میزنم کمی خجالت میکشم چون همه نگاه میکنن🤣 ولی غلبه میکنم به خجالتم و ادامه میدم.تا امروز تو بازی میگفتی میکی شب پیش من خوابیدی چون رختخواب نداری،چون ما رختخوابتو فروختیم و با پولش خونه خریدیم🤣🤣🤣 وای خیلی باحال بود کلی خندیدم.

(تحت تاثیر این روزهای که برای خرید خونه ماشین و طلا فروخیتم گفتی)

  • ۰۱/۱۲/۱۳
  • آنشرلی ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی