دفتر خاطرات

شرح حال من

دفتر خاطرات

شرح حال من

عاشقانه هایم برای دخترم سوفیا

۱ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

از شیر گرفتن

16 مهر1399 امروز صبح وقتی از خواب بیدار شدی کلی بهت شیر دادم دوست داشتم یه عالمه شیر بخوری و منم یه دل سیر نگات کنم و شیر خوردنتو ببینم،بهت گفتم بازم بخور گفتی عصر میخورم،اینکه میخواستم از شیر بگیرمت بیشتر از هرچیزی احساس میکردم خودمم سختمه و حالم رو بد میکنه،حس میکردم دیگه مثل سابق تو بغلم نمیایی و شاید رابطه ی صمیمیمون کمتر بشه !!!چی بگم عزیزم دچار خیالات و حس عمیق مادری شده بودم و به سختی تونستم خودمو راضی نگه دارم،البته بحث مهم دیگه ای که خیلی فکرش منو اذیت میکرد و البته در قالب فکر هم باقی موند و الحمدالله به حقیقت نرسید این بود که احساس میکردم الان که دیگه تو رو از شیر بگیرم تو میخوای جیغ و داد کنی و خودتو اذیت کنی و شبا نخوابی و نصف شب بیدار شی و خلاصه از این مدل فکرا....
وقتی ناهار خوردیم اومدی گفتی می می به رسم عادت هر روزت منم مجبور شدم کمی صبر زرد از عطاری گرفتم و زدم به سینم وضو گرفتم و آیت الکرسی خوندم ،اولش کم زدم و تو خیلی راحت خوردی و منم کاریت نداشتم تا بخوری و بازم نگات کنم و تمام این لحظه ها رو به خاطرم بسپروم و نهادینش کنم،نزدیکای عصر بابات اومد و صبر زدیم و تو خوردی دهنت تلخ شد و پس زدی ولی کوتاه نیمدی و بازم یکساعت بعدش تست کردی و تا شب سه چهار بار تست کردی و هر بار دهنت یه عالمه تلخ میشد،البته صبر بی ضرره و خاصیت درمان دل درد رو داره،دیگه آخر شب اومدی تو بغلم و کمی شیر پاستوریزه بهت دادم و خوردی و دست به می می ها زدی و گاهیم بینیتو بهش میزدی و اینجوری کم کم خوابت برد،چون ساعت5 صبح شیر میخوردی سر ساعت بیدار شدی ولی یادت بود که نباید می می تلخ رو بخوری،رفتیم سراغ یخچال بابا کلی خوراکی برات خریده بود و تو هم یه دسر موزی برداشتی و خوردی یه کم بازی کردی و ساعت6:30 خوابیدی،تو طول یک هفته دو سه بار پنج بیدار شدی و مابقی روزا ساعت7 صبح بیدار میشدی و صبحونه رو میخوردی و با هم میرفتیم لالا ..
خلاصه منم که قرص شیر خشک کن(کابرلین نیم درصد) خورده بودم و شیرم کم کم خشک شده بود و اصلا اذیت نشدم،الحمدالله به راحتی از شیر گرفتمت

  • آنشرلی ...