دفتر خاطرات

شرح حال من

دفتر خاطرات

شرح حال من

عاشقانه هایم برای دخترم سوفیا

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

ای روزا مهمون داشتیم عمه هات بودن و عزیز گلی،هر چند حال و حوصله ی هیچ مهمونی نداشتم ولی خوب بود،و فقط ریخت و پاش بچه ها آزارم میداد،نمیدونم چرا ولی تو ،تو این مدت لگد زدنات کمتر شده بود و همش من رو نگران میکردی،چیز شیرین میخوردم و به پهلو دراز میکشیدم ولی تو فقط تو این حالت کمی تکون میخوردی،و این خیلی من و بابات رو نگران کرده بود،آخه تو روزای قبلش ایقد لگد میزدی که شکمم تکون میخورد و کلی ذوق میکردیم،یه روز صبر کردم ولی فاید نداشت و لگدات همش آهسته شده بود،عمه سمیرا سعی در آروم کردن من رو داشت و عمه لیلا هم که مثل عزیز گلی ترسو و حرفاش بدترم میکرد،باباتم که سعی داشت من رو آروم کنه زنگ زد همسر همکارش اونم گفت برم ازت نوار قلب بگیرم و سونو ،و من حال خوبی نداشتم. پریشب بابا من رو برد ییمارستان صدای قلبت رو شنیدم و حالم خوب شده،ولی میخواستن من رو بستری کنن چون بیمارستان خوبی نبود قبول نکردیم و اومدیم خونه،و من همچنان نگران بودم و شب تا صبح خواب نداشتم،صبح زود آماده شدم برم پیش دکتر خودم تو مسیر کلا گریه میکردم که شاید من مامان بدی باشم که تو تکون نمیخوری،خلاصه رفتم پیش خانم دکتر محمدی ازت نوار قلب گرفتن و شکر خدا خوووووب بود و  یه سونو هم رفتم که خیلی بامزه بود،تو شکر خدا نفس میکشیدی و تکون های ارومی میخوردی وقتی دکتر گفت حالت خوبه منم حاااالم خوووب شد وای چه حس خوبی بود،تو سونو تو خمیازه میکشیدی واااای خدای من چقدر ذوق کردم دکتر میگفت تا حالا ندیدم یه جنین اینجوری خمیازه بکشه،گفتم این دختر من شیرازیه😀،قشنگ دهانت رو باز میکردی هرچند مانیتور جلو دکتر بود و من به سختی تو رو میدیدم ولی متوجه حرکاتت بودم و کلی ذوق کردم،الهیییی من فدای خودت و خمیازه هات بشم گل دختر من😊

خدایا شکرت

  • آنشرلی ...