دفتر خاطرات

شرح حال من

دفتر خاطرات

شرح حال من

عاشقانه هایم برای دخترم سوفیا

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

از پوشک گرفتن

اوووه چقدر طولانی شد فاصله بین نوشته هام،اینقدر درگیر مراقبت های کرونایی شدیم که نای برامون نمیمونه،همش در حال ماسک زدن و ژل زدن و فاصله گذاری و نرفتن به بیرون و تفریح هستیم.
واقعا یادش بخیر روزای که بی پروا تو خیابونا نفس میکشیدیم بدون ترس راه میرفتیم و هرچی دوست داشتیم میخوردیم،هیچ وقت فکرشم نمیکردیم یه ویروس بتونه کل جهان رو فلج کنه،طوریکه روزمرگی عادی بشه آرزو،میدونم اینا همش تنبیه بشره توسط خدا،اخه خیلی همه بد شدیم و غافل از خدا و مهربونیش😒،منم یه عالمه دلم برای خدا تنگ شده!بگذریم از این صحبت ها،بریم سراغ موضوع شیرین پرنسس سوفیا😄
سوفیا جانم،خیلی شیرین زبون شدی و عزیزتر،اینقدر دوستت دارم که نمیدونم چطوری ببوسمت،گاهی بغلت میکنم با تمام وجود تو بغل میگیرمت و از اعماق قلبم میبوسمت اما باز اشباع نمیشه این حجم دوست داشتن.عوضش
تو هم محبت های منو بی جواب نمیزاری و گاهی میایی و بی هوا منو تو بغل میگیری،😄واااای وقتی دستای کوچولوت رو قلاب میکنی دور گردنم از هر خوشمزه ای تو دنیا خوشمزه تر و خوردنی تر میشی😙،فقط اینو بگم که دوست داشتنت تو هیچ جمله و کلمه ای جا نمیشن...

از پوشک گرفتن:
27 خرداد بود که قصری رو اوردم بیرون و بی هوا گفتم سوفیا مامانم جیش کن،تو هم خیلی راحت جیش کردی،وااای اصلا باورم نمیشد،اخه تو وقتی میبردمت دستشویی  یا قصری؛هر شیوه ای بلد بودم رو عملی میکردم و تو جیش نمیکردی، جیشت رو که تو قصری دیدم جیغ و دادو هورای من کل خونه رو فرا گرفته بود تو هم ذوق میکردی،و تند تند وقتی جیش داشتی میرفتی رو قصری ولی شلوارتو پایین نمیکشیدی😁آخه بلد نبودی،خلاصه بدون اینکه به من بگی خودت رو قصری جیش میکردی و خودت گاها به دور از چشم من خالی میکردی تو توالت😂و خیلی ماشاءالله سرعت عملت بالا بود،یعنی تا من بیام برسم شما کارتو انجام داده بودی،منم طبق معمول زنگ زدم به بابا و شادیمون رو باهاش تقسیم کردیم و اونم یه دنیا شاد شد،خلاصه تا دو روز اول با شلوار رو قصری جیش میکردی فقط،روزای بعدش دیگه یاد گرفته بودی،و حتی پی پی رو هم تو دستشویی میکردی،که متاسفانه یبوست گرفتی و دفع برات سخت شده بود و بیزار بودی از دستشویی،منم زیاد سختگیری نکردم و سعی کردم میزان مطالعه ام رو تو زمینه از پوشک گرفتن بالا ببرم که خدای نکرده مشکلی پیش نیاد....
تا امروز26 مرداد1399 اوضاع همونه البته یکی سه چهار روز کلا خسته شدی و رد دادی به قصری و دستشویی و تصمیم گرفته بودی گلای فرش رو آبیاری کنی😁وای منم خیلی غصه میخوردم و حسرت روزای که میرفتی رو قصری رو میخوردم!!!خلاصه با مهربونی کم کم باز با قصری آشتی کردی،یه بارم با مشاوره صحبت کردم و اونم گفت دختر خیلی باهوشی بوده که از جیش گرفتیش چون خیلی مرحله ی جیش سخته،منم به داشتن تو افتخار میکردم،حالا بگذریم از پوشک!!!!جونم برات بگه که تو یکی  دو ماه پیش دست چپ و راستت رو شناختی اونم دقیق،صلوات میفرستی،تاب تاب عباسی خدا منو نندازی رو دقیق میخونی،30 تا از حیوانات رو با اسم میشناسی و کلی از میوه ها رو هم میشناسی،رااااستی چهار تا از رنگ ها رو دقیق بلدی( سفید و آبی و سبز و صورتی)وااای سوفیا چقدر ذوقت رو میکنم موقع گفتن رنگ ها😜،واقعا حال دلم رو خوب میکنی😊
در ضمن 20 روزی هست که دیگه برای حموم کردن از وان استفاده نمیکنی و راحت با هم میریم ،عاشق حمومی هر روز و ساعت بری خسته نمیشی 😀الهی من فدای تو بشم،راستی به باباتم میگی نفس😛صبح بیدار شدی و گریه کردی گفتی بابا نیست بعد خودت گفتی نفس کااااره،وااای دلم غش رفت برات😙
الانم شما و بابا خوابین منم در حال گوش کردن فایل صوتی دکتر هلاکویی از تولد تا سه سالگی بودم که دلم هوای نوشتن رو کرد،گفتم بنویسم باز برگردم و گوش کنم،خیلی زیاد اندازه ی بزرگی خدا دوستت دااارم
خدایا بابت همه چیز ممنون

  • آنشرلی ...