دفتر خاطرات

شرح حال من

دفتر خاطرات

شرح حال من

عاشقانه هایم برای دخترم سوفیا

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

واکسن 18ماهگی

27/1/1399
دقیق باید بیست و یکم واکسن 18 ماهگی رو میزدی اما بخاطر کرونا اعلام کرده بودن که فعلا واکسن نرنین و در آخر دیدن کرونا تمام نشدنیه و باز اطلاع دادن واکسنا سر موعودش باید زده بشه،این شد که ما تصمیم گرفتیم واکسنت رو بزنی...
چون برای واکسن چهار و شش ماهگی خیلی اذیت شدی و ما هم استرس تب و درد تو رو داشتیم؛فکر میکردم واکسن18 ماهگی بدتر باشه و خیلی همگی عذاب بکشیم و من حتی از ماه ها قبل استرس داشتم😀ولی هرچی به زمان واکسن نزدیک میشدیم ترسم کمتر میشد...
روز پنج شنبه صبح زود بیدار شدیم و مقداری صبحونه بهت دادیم و با بابا و شما راهی بهداشت شدیم ساعت8:30 بود که بهداشت خیلی خلوت بود و تازه گندزدایی کرده بودن و الحمدالله همه جا تمیز بود ولی من بازم استرس کرونا رو داشتم و زیرانداز یکبار مصرف بردیم و زیرت پهن کردیم...
خلاصه واکسن رو زدن و جیغت به هوا رفت،😢الهی بمیرم برات دلم آتیش گرفت از گریه هات،با بابا  بغلت کردیم و بوسیدمت و بهت گفتم که این برای سلامتیت بوده و نمیشده که بگذریم از زدنش و کمی آروم شدی و اومدیم خونه سریع بهت صبحونه یه فرنی برنج مفصل دادم و بابا هم رفت برای استامینوفن بخره ولی من سریع شیاف برات گذاشتم که تب نکنی،تا ظهر راس راس راه رفتی و کم کم لنگ زدی تا جایی که دیگه جرات نداشتی پاهاتو تکون بدی چه برسه به اینکه راه بری،الحمدالله تب نداشتی تا سر شب که کمی تب کردی ک بابا برات مویز رو خیس کرد ک آبمیوش کرد و بهت میدادیم چون تاثیر خوبی داشت تو بالا نرفتن تب ،شب موقع خواب کمی تب داشتی ولی من ترجیح دادم نخوابم و مواظبت باشم و تا خود صبح بیدار بودم،دیگه ساعت6 صبح خوابیدم تو هم نزدیکای ظهر بود که کم کم شروع کردی به راه رفتن😄
واقعا از خدا ممنونم که کمک کرد و این واکسنی که همه از قبل منو ترسونده بودن به راحتی گذشت حتی راحت تر از تمام واکسنات...
خیلی دوستت دارم پرنسس مامان،از خدا ممنون که تو رو به من داده

  • آنشرلی ...