دفتر خاطرات

شرح حال من

دفتر خاطرات

شرح حال من

عاشقانه هایم برای دخترم سوفیا

۲ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

من همیشه عادت دارم بغلت میکنم بوست میکنم و میگم تو هدیه ی خدای ،خدا تو رو به من هدیه داده،تو عشقمی جونمی،و کلی کلمات محبت امیز دیگه و بیشترش اینا بود.

یه روز خیلی اذیتم کردی و من خیلی ناراحت شدم و دعوات کردم تو هم بغض کردی و با بغض گفتی،مامان خودت دوفتی(گفتی) خدا داده،مامان من خدا داده به تو🥺 وای دلم غش رفت برات قلبم گرفت واسه حرفات،وااای که‌ چقدر ناز داری عروسک مامان،خیلی دوستت دارم

اما چند ماهی هست خیلی شیطون شدی..

  • آنشرلی ...
  • ۰
  • ۰

حموم وسط خونه

اواخر مرداد1401 بود بخاطر ماه محرم بود و ما کل دهه ی اول رو میرفتیم ه‍یئت مریض شده بودیم عمه لیلا هم اواخر دهه با ما بود و اونا هم مریض شدن،نمیدونم کرونا بود یا نبود ولی به خیر گذشت، یه روز یه کم بخاطر داروها حالم خوب نبود رفتم شربت خوردم روی تخت دراز کشیدم تو هم توی سالن تلوزیون نگاه میکردی،منم گویا خوابم برده بود،یه لحظه با صدای بابات از خواب بیدار شدم تا از سر کار اومده و به تو میگه حموم بودی سوفیا؟؟ من از خواب پریدم اومدم سالن دیدم تا بله رفتی وسط سالن حموم کردی😐 خودتو شسته بودی از سر تا پا،یه شربت استامینوفن هم شیشه ی خالیش کنارت بود،گفتم سوفیا این شربت رو کی خورده؟ گفتی دو تا قاشقش خودم خوردم بقیش رو دادم فرش خورد🤣 وااای نمیدونستم از ترس اینکه مبادا خودت خورده باشی سکته کنم یا بخندم،خلاصه زنگ زدم اورژانس و‌موضوع رو گفتم،گفتن چون حال عادی داره نگران نباش، فرش شده بود پر از آب و زیرش تشت گذاشتیم بخاری روشن کردیم سشوار گرفتیم تا کمی آبش تبخیر بشه،لب تاپ رو بلند کردم آب ازش چکه میکرد،اونم سشوار گرفتم تا خشک شه، منم برای تنبیهت گذاشتمت تو اتاق سه دقیقه بمونی...

 

  • آنشرلی ...