دفتر خاطرات

شرح حال من

دفتر خاطرات

شرح حال من

عاشقانه هایم برای دخترم سوفیا

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

شب اول قدر

سُبْحانَکَ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ اِلاّ اَنْتَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنَا مِنَ النَّارِ یارب

این روزا من و بابا شیراز هستیم،امشب من و بابات با هم اومدیم شب اول قدر،چه شب پر برکتی، از خدا ممنونم که امشب صلاح دونسته من و تو بابا با هم بیاییم احیا😄

امشب از وقتی دعای جوشن کبیر شروع شد تو هم شروع کردی به لگ زدن های پی در پی،واااای که چقدر لذت بخشه،انگار میخوای اعلام حضور کنی و تو هم دعا بخونی،الهی من فدای لگ های تو بشم،دختر نااااازم،ان شاءالله سال آینده تو دیگه تو آغوش من و بابایی،خیلی دوستت دارم دختر مهربونم😙

  • آنشرلی ...
  • ۰
  • ۰

خدایا تو را هر چندبار هم شکر کنم باز هم جبران لطف و مهربانی تو نمیشود،خدای مهربونم به همه ی ما توفیق بندگی عنایت کن

الهی آمین

دیروز رفتم سونوگرافی برای شنیدن سلامتیت و دیدن وجود مهربونت،من زودتر رسیدم سونو و به بابا گفتم تو بمون سر کارت و بعدا بیا،ولی انگار اونم دل تو دلش نبود که تو رو ببینه،خلاصه صبر نکرد و مرخصی گرفت و اومد😊 وااای که وقتی میبینمش کل وجودم در ارامش محو میشه،خلاصه کلی منتظر شدیم تا نوبت ما بشه،وقتی رفتیم داخل از بابا خواستم ازت فیلم بگیره که ان شاءالله بزرگ شدی بهت نشون بدیم،وقتی دراز کشیدم رو تخت و خانم دکتر سونو میکرد مثل قبل چشمم به مانتور بود و داشتم تو رو تماشا میکردم،چه حس خوبیه وقتی میبینی خدا در وجود تو داره یه انسان که اشرف مخلوقاتش هست رو به وجود میاره،اونجاست که به خودت میبالی که خدا تو رو لایق دونسته و در وجودت بهترین مخلوق خودش رو قرار داده،خدایا شکرت،خلاصه تو این دفعه کمتر تکون میخوردی و ماشاءالله بزرگ شده بودی و تو دوربین های سونو یه جا،جا نمیشدی😄،وزنت شده بود270 گرم،ااای جوونم دختر نازه من،پرنسس من چقدر از دیدنت حس و حال دلم خوووب میشه ،و مخصوصا وقتی که خانم دکتر گفته همه چی نی نی ساااالمه،گفتم خدایااااا شکرت

خیلی خوشحال بودم و وقتی رسیدم خونه یه جعبه زولبیا بامیه نذر مسجد کردم برای افطاری روزه داره و شکرانه ی سلامتی تو...








  • آنشرلی ...