دفتر خاطرات

شرح حال من

دفتر خاطرات

شرح حال من

عاشقانه هایم برای دخترم سوفیا

  • ۰
  • ۰

 

امروز عصر داشتم راجع به شام صحبت میکردم که شام غذای ظهر اضاف اومده،کنارشم تخم مرغ میپزم برای بابا،تو هم با من هم نظر بودی،رفتیم حموم وقتی برگشتیم از حموم مستقیم رفتی تو آشپزخونه و من و بابا هم تو سالن نشسته بودیم،از آشپزخونه صدای ظرف اومد و گفتیم سوفیا داری چیکار میکنی؟گفتی مامان گفته شام تخم مرغ بپزم برای بابا،به بابات گفتم برو جلوشو بگیر،اما گفت ولش کن ببینیم چطوری میپزه،سریع تابه رو گذاشتی روی گاز،کَره انداختی توش و فقط به بابا گفتی شعله رو روشن کن و خودت به تنهایی دوتا تخم مرغ رو نیمرو کردی،خیلی از ذوق خندیدیم که تو اینقدر با دقت آشپزی میکنی و حواست به همه ی اصول آشپزی هست،الان هنوز پنج سالت هم نیست، و این اولین تجربه آشپزیت بود.

و این خوشمزه ترین تخم مرغی بود که به عمرم خوردم.

  • ۰۲/۰۶/۱۷
  • آنشرلی ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی