دفتر خاطرات

شرح حال من

دفتر خاطرات

شرح حال من

عاشقانه هایم برای دخترم سوفیا

۳ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

کلمات بامزه

به روسری میگفتی سوسَری
الکی نگو اَلَدَ نَدَ
سوفیا سیدَدَ
مامان و بابا،مابا و باما
گشنمه،گشمَمَم‌ِ
به تقلبی میگی تَوَقُلی

  • آنشرلی ...
  • ۰
  • ۰

زمستون ۱۴۰۱ بود تصمیم گرفتم مهد نبرمت و بریم کلاس تکواندو،البته به درخواست و پیشنهاد بابات به امیدت آینده ای روشن برای دخترمون..
رفتیم و ثبت نامت کردیم و لباس پوشیدی و ذوق میکردی،ولی توی سالن حرف استادت رو گوش نمیکردی و کلاس رو جدی نمیگرفتی،من و بقیه ی مادرا هم گوشه و کنار سالن بچه ها رو دید میزدیم و گرم صحبت،تو هم همش پیش من بودی  و هر پنج دقیقه‌ میومدی بغلم و بوس😁 و به سختی راضیت میکردم بری سمت استاد و تمرین،دو ماه به همین روال گذشت و همه میگفتن اینو الکی اوردی ورزش و داری بیهوده پولتو هدر میدی،منم تحت تاثیر اونا به بابات میگفتم تصمیم دارم سوفیا دیگه نره،اما هر بار با مخالفت بابات رو به رو میشدم و اون میگفت من قراره پول بدم تو نگران نباش و ببرش و میگفت من راضیم که سوفیا هر روز بره اونجا و فقط نگاه کنه و با جو و فضا خو بگیره و من له سوفیا امید دارم که قهرمان جهان بشه،منم غر غر کنان میبردمت حتی گفتم ورزش باعث میشع اصلا قدش رشد نکنه!!!! و با هم رفتیم پیش دکتر مرندی و ایشون گفتن نه ربطی نداره و بسیار کار خوب و درستیه ورزش.
تا اینکه بعد از عید نوروز۱۴۰۲ رفتیم باشگاه و تو اصلا سمت من نیومدی و میگفتی مامان من دیگه پیشت نمیام،کمربندت زرد شد و هوگو گرفتی و  شاد و الان با دقت ورزش میکنی و همه میگن سوفیا خیلی خوب رشد کرده و شدی الگو...
ان شاءلله سالم باشی‌ و موفق ناز دخترم

  • آنشرلی ...
  • ۰
  • ۰

کریسمس2023

سلام

کریسمس 2023 بود و تو خیلی منتظر سَنتا بودی و‌میگفتی مامان کی میاد که برام هدیه بیاره،منم نخواستم کریسمس رو برات تشریح کنم و‌ بگم نه این برای اروپاست و شامل ایران نمیشه،دوست داشتم با فرهنگ اونا خو بگیری،چون زبان انگلیسیت عالیه و روان صحبت میکنی امید دارم از این سرزمین پر ز غصه و اندوه و دلبستگی ایران بری تا شاید تو بتونی تو یه کشور شاد با دولتمردان نیک‌ و انسان دوست زندگی کنی،اگرم تکلیف سرزمین قشنگم که توسط اینا به اندوه کده تبدیل شده روشن شد و آینده ی شما قابل تضمین!! دوست دارم بمونی ایران زندگی کنی!
به امید روزهای روشن....
خلاصه گفتی من باید با سَنتا صحبت کنم و هدیمو درخواست بدم،من و بابا هم که زبان انگلیسی خوبی نداشتیم،بنابراین به عمو محسن که استرالیاست هماهنگ کردیم و قرار شد اون بشه سَنتای خیالی ،تلفنی باهات صحبت میکرد به انگلیسی! و تو هم درخواستتو‌گفتی،بعدش محسن میگفت سوفیا خیلی با لهجه‌ و زییا صحبت میکنه.
عصر بابا رفت و هدیت که گیتار بود خرید و آورد جلو در بعد از یه رب گفتیم سوفیااااا سنتا هدیت رو اورده😂

  • آنشرلی ...