زمستون ۱۴۰۱ بود تصمیم گرفتم مهد نبرمت و بریم کلاس تکواندو،البته به درخواست و پیشنهاد بابات به امیدت آینده ای روشن برای دخترمون..
رفتیم و ثبت نامت کردیم و لباس پوشیدی و ذوق میکردی،ولی توی سالن حرف استادت رو گوش نمیکردی و کلاس رو جدی نمیگرفتی،من و بقیه ی مادرا هم گوشه و کنار سالن بچه ها رو دید میزدیم و گرم صحبت،تو هم همش پیش من بودی و هر پنج دقیقه میومدی بغلم و بوس😁 و به سختی راضیت میکردم بری سمت استاد و تمرین،دو ماه به همین روال گذشت و همه میگفتن اینو الکی اوردی ورزش و داری بیهوده پولتو هدر میدی،منم تحت تاثیر اونا به بابات میگفتم تصمیم دارم سوفیا دیگه نره،اما هر بار با مخالفت بابات رو به رو میشدم و اون میگفت من قراره پول بدم تو نگران نباش و ببرش و میگفت من راضیم که سوفیا هر روز بره اونجا و فقط نگاه کنه و با جو و فضا خو بگیره و من له سوفیا امید دارم که قهرمان جهان بشه،منم غر غر کنان میبردمت حتی گفتم ورزش باعث میشع اصلا قدش رشد نکنه!!!! و با هم رفتیم پیش دکتر مرندی و ایشون گفتن نه ربطی نداره و بسیار کار خوب و درستیه ورزش.
تا اینکه بعد از عید نوروز۱۴۰۲ رفتیم باشگاه و تو اصلا سمت من نیومدی و میگفتی مامان من دیگه پیشت نمیام،کمربندت زرد شد و هوگو گرفتی و شاد و الان با دقت ورزش میکنی و همه میگن سوفیا خیلی خوب رشد کرده و شدی الگو...
ان شاءلله سالم باشی و موفق ناز دخترم
- ۰۲/۰۳/۰۹