دفتر خاطرات

شرح حال من

دفتر خاطرات

شرح حال من

عاشقانه هایم برای دخترم سوفیا

۱ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

صلوات

28تیر1400
امشب بردمت حموم وقتی تموم شد و داشتی صلوان میفرستادی گفتی مامان من میگم الله محمد خلاصه با زبون خودت صلوات فرستادی و گفتی مامان دایی محمد نخوام چون کسری رو ناراحت کرده😨😂واااای پوکیدم از خنده،اخه تو سفر قبلی کسری و متین بخاطر شیطنتاشون محمد تنبیهشون کرده بود و تو الان یادت بود 😁الهی من فدات شم عروسکم
هر شب قبل از خواب میگی مامان قصه بگو،بگو یکی هیچ کس نبود اسمش سوفیا بود😁
یعنی (قصه ی یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود یه دختر مهربون بود اسمش سوفیا بود)
کلا عادت داری شبا فقط قصه ی خودتو بگم کارای روزانت،ولی دیشب و امشب اجازه دادی علاده بر قصه ی خودت قصه ی شنگول و منگولم بگم😂
(آفتاب از کدوم طرف در امده...)😅

  • آنشرلی ...