29 مرداد وقتی چمدون سفر رو میبستم هرچی وسایل تو رو توش میزاشتم همش اونا رو بیرون میکشیدی گریه میکردی میگفتی مال خودشه یعنی مال خودم 😁خلاصه منم سرگرمت میکردم و قایمکی اونا رو تو چمدون میزاشتم،خلاصه وقت رفتن رسید به کلی ترافیک رسیدیم فرودگاه تو هم خواب و بیدار بودی ولی بیشتر درگیر خواب بودی و نشد درست و حسابی هواپیما ببینی،وقتی رسیدیم شیراز بر عکس تصورم تو روی خوش به همه نشون دادی و تو خونه آقاجون ضامن کلی ورجه ورجه میکردی و عشق پله بودی که بالا و پایین بری و من همش دنبالت بودم...
خلاصه اونجا با فامیلای درجه یکت آشنا شدی و کلی همشون رو دوست داشتی،الهی من فدای دل مهربونت بشم که اینقدر مهربونی،خلاصه با پسر و دختر عمه دایی عمو خاله آشنا شدی کلی همشون رو دوست داشتی یه دل سیر تو طبیعت چرخیدی و انرژی خالی کردی و گرفتی،روزای خوبی بود و تو کلی خوش گذروندی،الهی دلت همیشه شاد باشه،اونجا فامیلای یه کم دور تر که درست از سن و سالت خبر نداشتن میگفتن این بهش میخوره بالای دو سال باشه ماشاءالله بزرگتر از سنشه،خدا حافظت باشه نفسم،خلاصه موقع برگشت به تهران دیدم صورتت ورم کرده کلی نگرانت شدیم و بهت استامینوفن دادیم،و کمی آروم شدی و اماااااا....
امان از اون روز که سوار هواپیما شدیم و ارتفاع بی رحمانه درد دندون تو رو به اوج خودش رسونده بود طوری که تو با اون همه صبر و استقامت از پا در اومدی و فقط جیغ میزدی از درد ،الهی عمر و زندگیم و جوونیم فدای یه تار موهات بشه خوشکلم ،خلاصه ما هم ناراحت و دلواپس بودیم،بالاخزه هواپیمای قول پیکر و بی رحم فرود اومد و پیاده شدیم،خونه رسیدیم ساعت12 شب بود هر چی تلاش کردیم جای پیدا کنیم و تو رو اونجا ببریم اما نشد،استامینوفن بهت دادیم کمی آروم شدی و خوابیدی،ظهر فرداش رفتیم دکتر و گفتن شیر شب باعت خرابی دندونات شدن و باید درست شن،اونم باید بیهوش شی چون کوچولو بودی و نمیزاشتی با بی حسی جلو برن،اینو شنیدم دلم ریخت و دنیا رو سرم آوار شد،اما چاره چی بو به جز کنار اومدن با شرایط برای به آرامش رسیدن حال پاره ی تنم...
- ۹۹/۰۶/۳۱