دفتر خاطرات

شرح حال من

دفتر خاطرات

شرح حال من

عاشقانه هایم برای دخترم سوفیا

  • ۰
  • ۰

چای استخونی

 امروز اول زمستون۱۴۰۱ هر دو تا آقاجون و عزیز جونا طبق روال هر سال مهمون خونمون بودن،همه دور هم بودن و گرم صحبت و چای خوردن کنار بخاری،منم داشتم بهت شام میدادم،خورشت کرفس و برنج،یه دفعه دیدم یه چی کردی تو دستات و رفتی سمت فلاسک و درش رو باز کردی،عزیزجونا نتونستن مانعت بشن،و یه دفعه اون چیزی که تو دستت بود انداختی توی چای تازه دم🤣 اخه به هوای چای دارچین که تو ذهنت بود این کارو کردی. وااااای ترکیدیم از خنده،چای استخون درست کرده بودی😂
یه کم شیطون شدی،این بار همشون میگفتن سوفیا اندازه ی ده تا بچه اذیت میکنه😅
من فدات بشم جگر گوشم❤️❤️

  • ۰۱/۱۰/۱۶
  • آنشرلی ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی