دفتر خاطرات

شرح حال من

دفتر خاطرات

شرح حال من

عاشقانه هایم برای دخترم سوفیا

  • ۰
  • ۰

اولین مهد

آبان1400 مهد قرآن ثبت نامت کردم،بخاطر کرونا تعداد بچه ها خیلی کم بود نهایتش چهار پنج نفر بودین،روز های اول کمی رو میگرفتی و پشت من قایم میشدی و سلام نمیکردی،کم کم با معلمت که صداش میکردن آبجی زهرا دوست شدی و محیط رو دوست داشتی مخصوصا که کرونا باعث شده بود که زیاد نشه جای رفت و این مهد رفتن برات جذابترین بود،روزهای اول من توی دفتر مدیر میموندم تا تو احساس امنیت کنی،وقتی دیگه بدون من مشکلی نداشتی و میگفتی مامان دیده( دیگه)برو اما من خودم نمیتونستم برم خونه و تنها باشی،یکی باید منو راضی میکرد که برم😂ین شد که من  چهار ماه هر بار میموندم اونجا تا کلاست تموم شه،چون یه پسر بچه به اسم امیر علی بود اذیتت میکرد من حس بدی داشتم و نمیتونستم برم خونه،تا اینکه امیر علی دیگه مهد نیومد و منم خوشحال بودم و این شد که دیگه تو رو میزاشتم مهد و خودم برمیگشتم خونه

توی مهد تو از بقیه کوچیکتر بودی و چون بچه ها رو دوست داشتی و محکم بغلشون میکردی باعث شده بود ازت ناراحت باشن 😅چون من بغلت میکردم و محکم بوست میکردم تو هم همین کار رو برای دوستات تکرار میکردی😀پس اول من باید اصلاح میشدم...

  • ۰۱/۰۵/۲۱
  • آنشرلی ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی