دفتر خاطرات

شرح حال من

دفتر خاطرات

شرح حال من

عاشقانه هایم برای دخترم سوفیا

  • ۰
  • ۰

15 دی98
کوتاه کردن مو
امروز عصر هوا خوب بود یعنی سرد سرد نبود،تصمیم گرفتم ببرمت آرایشگاه موهاتو کوتاه کنم،تصور میکردم حالا تو آرایشگاه گریه کنی و اجازه ندی دست به موهات بزنن،و کمی مضطرب بودم،خلاصه تو کاملا برعکس تصورات من خیلی آروم نشستی و خانم گل بهار موهاتو کوتاه کرد و خیلی مدعی بود که دستش خیلی خوبه و تو موهات به سرعت برق و باد رشد میکنه😅البته منم تا حدودی باور کردم چون خودمم برای هر کس موهاشو کوتاه کردم زود بلند شدن ولی خب نه به این سرعتی که گلبهار خانم میگفت 😁،موهات رو تقریبا مدل پسرونه زد و کلی تغییر کردی و عشق تر شدی...
ای من به فدای تو و اون زلف کوتاهت

راستی هفته ی پیش بود که عصر متوجه شدم زبونت سفید شده منم گفتم شاید از غذا باشه،سر شب باز دیدم بیشتر شده و کمی هم تب داری،به خاله نسرین گفتم گفت واااای این مریض شده زنگ زدم عزیز خاتون گفت بله برفک زده دهنش،خیلی نگران شدم و به داروی خونگی اکتفا کردم،برات هرچی میپختم لب نمیزدی خیلی نگرانت بود،ساعت تقریبا 11:30 شب بود که گریه کردی و دهنت باز کردی یه لحظه دیدم ته حلقت کلاااااااا تاول های سفید زده واااااای انگار دنیا رو سرمون خراب شد جلو دهنت لپت کلاااا سفید شده بود،منم زار زار گریههه میکردم باباتم غصه میخوره،😢خلاصه لباس پوشیدیم رفتیم بیمارستان گفتن شدتش زیاده ممکنه بچه دارو نخوره بدتر شه ،به همین خاطر باید بستری شه،ما هم اولش خیلی نگران شدیم 😦ولی قبول نکردیم بستری شی،دکتر گفت ببرین دارو بدین اگر تا فردا شب کمتر نشد حتما باید بستری شه،شکر خدا کمتر شد و نیاز به بستری نبود،خیلی سختت بود غذا بخوری منم ادویه و ترشی جات رو کلا از غذات حذف کردم و بیشتر شیر برنج درست کردم برات...

خدایا شکرت

 

  • ۹۸/۱۱/۲۰
  • آنشرلی ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی