دفتر خاطرات

شرح حال من

دفتر خاطرات

شرح حال من

عاشقانه هایم برای دخترم سوفیا

  • ۰
  • ۰

11/3/1398
امروز عصر سخت درگیر مرتب کردن خونه بودم و تند تند داشتم کار میکردم چون مهمون داشتیم ،و تو هم بازی میکردی و گاهیم ناز میکردی که من بیام پیشت،در همین حین ناز کردن،خیلی تلاش کردی که یه چیزای بگی که یه دفعه خیلی محکم گفتی ممممما بعدش رون گفتی ماما واااای خیلی حس خوبی بود غرق در شور و ذوق و شادی شدم حس عجیبی بود و غیر قابل وصف،تو برای اولین بار با درک و معنا اولین کلمه ی زندگیت رو گفتی ماما😊
مرسی که هستی دخترم
خدایا شکرت

  • ۹۸/۰۳/۱۹
  • آنشرلی ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی