دفتر خاطرات

شرح حال من

دفتر خاطرات

شرح حال من

عاشقانه هایم برای دخترم سوفیا

  • ۰
  • ۰

گوش درد

هر روز بزرگتر میشی و باهوش تر و شیرین تر،وقتی شیشه شیر خشک رو از دور میبینی سریع میشناسی و ذوق میکنی،وقتیم میخوابی باید دستت رو صورتت باشه😄 خیلی باحاله دقیقا مثل آقاجون بهرام میخوابی،جدیدا شبا بد خواب شدی و من با هزار کلک با کمک بابا تو رو خواب میکنیم بنده ی خدا بابا شبا بخاطر تو یک و دو میخوابه شش صبح هم بیدار میشه گاهی وقتم مثل امروز صبح خواب میمونه😂 بیمرم براش بابات مهربون ترین بابای دنیاست،این روزا من یه کم تند خو تر شدم و اون صبورانه با من کنار میاد و من گاهی ازش خجالت میکشم،چند روزیه که دستت کناره گوشت میبری و بلند بلند گریه میکنی و منم جگرم آتیش میگیره،دیشب بابا از سر کار اومد بردیمت پیش خانم دکتر گفت گوشت دچار خارش میشه و شربت داد ولی من بهت ندادم چون به دکترت اعتماد نداشتم،بازم صبر میکنیم دکتر خودت  بیاد و با خیال راحت هر چی گفت گوش بدیم،امروز صبح ساعت5 با گریه های بلند از خواب پریدی و من هرچی سعی میکردم ارومت کنم آروم نمیشدی و بابا هم سعی داشت آرومت کنه خلاصه با هزار تلاش با چند قطره استامینوفن اروم شدی و خوابیدی،ولی خیلی گریه کردی و اصلا آروم نمیشدی،الانم تازه خوابیدی چقدر برات لالای خوندم و حتی موسیقی لالایی پخش کردم و تو خواب نمیرفتی و من پستونک گذاشتم دهنت و دستم رو گذاشتم آروم و با فاصله البته ،کنار صورتت تو اروم شدی و خوابیدی،راستی باز دوباره قصد داری شیر منو نخوری ولی من و بابا تلاش میکنیم که تو از شیر مادر محروم نشی و امروز با قاشق بهت شیر دادیم ولی خیلی سخت بود و دوم نیوردیم😂،وقتی میزارمت پیش بابات برم بیرون تو پی پی میکنی و بابات با جون و دل تو رو میشیوره😊
الهی من فدای تو و بابای مهربونت بشم😚😘😙
خدا شما دوتا رو واسم نگه داره
آمین

  • ۹۷/۱۲/۱۳
  • آنشرلی ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی