دفتر خاطرات

شرح حال من

دفتر خاطرات

شرح حال من

عاشقانه هایم برای دخترم سوفیا

  • ۰
  • ۰

لباس

از وقتی دو ماهه شدی من تو مغازه ها دنبال یه لباس زمستونه برای تو بودم،هر چی لباس میخریدم تا سایزت نیست،همشون واست گنده بودن،چون بابات اجازه نمیداد تو رو بیرون برم که مبادا سرما بخوری مجبور بودم لباس بگیرم بیارم خونه تنت کنم،منم قبل از خرید دیگه با فروشنده عهد میبستم که اگر سایزش نبود پس بگیره اونام اوکی میدادن،سه بار من فقط لباس پس دادم😂،الهی دورت بگردم دختر کوچولوی من،خلاصه بعد از کلی دوندگی بالاخره یه لباس خرگوشی خوووشکل واست گیر اوردم و تنت کردم خیلی بهت میومد و نااااز شده بودی هر چند یه کم برات بزرگ بود،حالا دیگه بابات اجازه داده وقتی هوا خوب بود و خودشم خونه بود تو رو ببریم ببرون تا تو هم با دنیایی بیرون از خونه آشنا بشی،قراره 22 بهمن که تعطیلات زیاده بریم شیراز چهلم مادر بزرگ من ولی چون تو این روزا کمی لجباز شدی و کمتر شیر من رو میخوری خیلی حال و حوصله شیراز رفتن رو ندارم،فعلا بعد از کلی ناز کشیدن تو یه رب شیر من رو میخوری اونم با کلی گریه😒،بعدشم شیر خشک با قاشق بهت میدم که شیشه شیر و فراموش کنی دیروز کشیدمت شش کیلو و صد و ده بودی،باید تو یک هفته 300 گرم اضاف کنی ،با این روش اگر اضاف نکردی باید روشم رو عوض کنم،از وقتی دنیا اومدی من کلا درگیر شیر بودم،حالا که با رابط نمیخوری و شیر من تقریبا سیرت میکنه میخوای ول کنی😢
گاهی وقت میگم ولش کن شیر خشک بدمش ،ولی تو هر کتابی میخونم میگن هیچ چیز شیر مادر نمیشه،و شیر مادر خیلی مقویه،منم تلاش میکنم تا تو از این نعمت خدا بهره ببری،توکل به خداااا
گاهی وقتم میگم میدوشم بهت میدم😁ولی دوشیدن اونم با شیر دوش دستی خیلی عذابه و دردسر داره...
97/11/11

خدایا شکرت

  • ۹۷/۱۱/۱۲
  • آنشرلی ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی