دفتر خاطرات

شرح حال من

دفتر خاطرات

شرح حال من

عاشقانه هایم برای دخترم سوفیا

  • ۰
  • ۰

هفته ی 37

پنج شنبه گذشته دکترا مشکوک به آبریزش بودن و به دنیا اومدن تو،منو بردن بیمارستان بستری کردن،بابا هم کلی نگران بود که نکنه سوفیا خانم زودتر از موعود به دنیا بیاد،خلاصه از ظهر بستری شدم تا شب که دیگه تمام آزمایشا و سونو ها رو انجام دادن،شکر خدا مورد خاصی نبود،و بابا با عمو حمید اومدن دنبالم اومدیم خونه،تا بابا یه ماکارونی با سالاد شیرازی خوشمزه درست کرده😊
دیگه به اومدنت چیزی نمونده،خیلی دوست دارم روز زایمان برسه و بغلت کنم حست کنم یه عالمه بوست کنم،با عشق بزرگت کنم و شیر بهت بدم،میگن زایمان سخته بچه داری سخته،ولی تو اینقدر عشقی که هیچی واسم سخت نمیشه مطمئنم و من ترسی از این بابت ندارم،دیروز که شنبه بود رفتم بیمارستان پرونده تشکیل دادم،برای زایمان و اومدن تو  دختره نازمون ان شاءالله،به امید خدا تو این هفته عزیزجون و آقا جون میان،دیگه تنها نیستیم😋،و عزیز جون کلی راه کار بزرگ کردن نی نی بلده و بهمون میگه ان شاءالله،برات بگم که دخترم هر شب خوابتو میبینم،چند شب پیش تو خوابم بیشتر شبیه بابات بودی و چشات آبی😄 ولی چشای بابات عسلیه ابی نیست😁....
بابا هر روز میاد دست به شکمم میکشه و باهات حرف میزنه و صدات میزنه و میگه بابا پا بزن واسه بابایی😄 میگه سوفیا عشق باباشه نفس باباشه،خلاصه برات بگم که من و بابات دل تو دلمون نیست تا تو بیایی😜به امید خدا که صحیح و سالم به دنیا بیایی


  • ۹۷/۰۷/۱۵
  • آنشرلی ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی