دفتر خاطرات

شرح حال من

دفتر خاطرات

شرح حال من

عاشقانه هایم برای دخترم سوفیا

  • ۰
  • ۰

ماه نهم

خدایا بابت تمام نعمتات ازت ممنونم،خدایا شکرت که لذت مادر شدن رو از من دریغ نکردی...

الان توی ماه نهم هستم،دیگه چیزی نمونده به اومدنت،این روزا شکمم خیلی بزرگ شده و کارهای روزانه برام سخت تر شده،و این روزا رو به سختی سپری میکنم،بدنمم کلا ورم کرده😀هر کس منو میبینه یه نکته برای کم شدن ورم به من میگه،خب اصلش نمک هست که من کلا نمک رو کمرنگ کردم و به برنجمم که کلا نمک نمیزنم،بنده ی خدا بابات باید این غذاها رو فعلا تحمل کنه😂،فداش بشم من که بابات و تو دنیایی منین،پنج شنبه با بابا رفتیم آتلیه عکس گرفتیم،خیلی خوب بود ولی دیروز موقع انتخاب عکس دیدیم تا عکاسمون خیلی کارش حرفه ای نبوده و باب میل نیست،اگر وقت داشتیم بریم آتلیه کنسلش میکردیم میرفتیم جایی دیگه ولی خب ریسک بود چون هر لحظه ممکنه تو بیایی و عکسا بپره😃

دیروز رفتم دکتر بهم گفت20 مهر بستری میشم تا ان شاءالله شنبه عمل بشم،واااااای وقتی اینو گفت کلا از ذوق سر از پا نمیشناختم،خیلی خوشحال بودم که دیگه چیزی به در آغوش گرفتنت نمونده،زنگ زدم بابات اونم کلی خوشحال شد،ولی خب شادی من همراه با یه کوچولو اضطراب بود که طبیعی بود،دیگه مادر شدن و ترس زایمان باعثش بود😁

امروز رفتم آخرین آزمایش خون دوران بارداری رو دادم که ان شاءالله شنبه به دکتر نشون بدم

دختر نازم خیلی دوستت دارم بیشتر شبا خوابتو میبینم،😄ابهی  فدای اون لگدای قشنگت بشم من چقدر دلم تنگ در آغوش گرفتنت هست،ان شاءالله صحیح و سالم باشن همه ی نی نی ها دختر منم سالم باشه آمین

همش با بابا میگیم یعنی شبیه کی میشه،باباتم میگه خب معلومه منننن😁 منم احساس میکنم تو کپی بابات بشی چون بچه های اول بیشتر شبیه باباهاشون میشن😜


  • ۹۷/۰۷/۰۸
  • آنشرلی ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی