ساعت7:15 آروم بغلت کردم اومدیم تو ماشین کمی بیدار شدی ولی بعدش دوباره خوابت برد،ساعت8 رسیدیم کیلینک دل تو دلم نبود پر بودم پر از حس بی قراری مادرانه،بردمت دستشویی بعدش لباس اتاق جراحی پوشیدی یه دفعه دلم ریخت انگار دنیا رو سرم آوار شد،ولی تو لباستو دوست داشتی چند و اروم بودی ،ساعت8:20 یه خانم مهربون با یه دستکش جراحی که شبیه بادکنک درستش کرده بودن اومد و تو رو بغل کرد و برد، پشت سرت اومدم ولی گفتن نیا،تو هم راحت سلام کردی به همه صداتو شنیدم گفتی سدااام،الهی من فدات شم پاره ی تنم همه کسم... الان نیم ساعته بردنت دل تو دلم نیست هرچی گریه میکنم دلم آروم نمگیره،همش تو رو تصور میکنم که بیهوشی حالم بد میشه و زار میزنم،الانم خیلی حالم بده و منتظر آغوش گرمتم،اصلا سوفیا تو دنیایی منی،امید قلب و زندگی منی،خیلی دوستت دارم،هر کار میکنم اشکم بند نمیاد خیلی بیتابتم دختر نازم،آقای دکتر گفت من25 ساله پزشکم و نگران نباشین ولی بازم مادرم و پر از نگرانی،خیلی دوستت دارم،خدا کمکت کنه ناز دونم....
- ۹۹/۰۶/۳۱