پنج شنبه 18/5/1398
امروز دو روزه که سه تایی اومدیم حرم امام رضا و این اولین زیارت توست😊
جدیدا خیلی بابایی شدی و بغل من نمییای وقتی میری بغل بابا میگم گردن بابا رو سفت میگیری و امتناع میکنی از اومدن😯 گاهی حسودیم میشه میگم شاید منو دوست نداری😢 البته میدونم دوستم داری چون من عااااااااشقتم تک ستاره ی زندگیم...
عصر با هم رفتیم پارک ملت و از اونجا برات یه لباس خوشکل ولی ساده گرفتیم برای آتلیه عکاسی برای عکس زیارتی و هم عکس ده ماهگیت،خیلی گشتیم اصلا لباس بچه خوب و خوشکل نداشتن...
چند روزی میشه بای بای کردن رو بهت یاد دادم و امروز عصر وقتی داشتیم میومدیم هتل گفتم سوفیا برای باباجون بای بای کن و تو دستت رو تکوووون دادی وااااای خدای من کشته شدم از ذوق 😄😛اینقدر قشنگ دستات رو تکون میدادی که دلم ضعف میرفت واست و باباتم کلییییی ذوق کرد،الهی من فدای تو دختر باهو بشم😚😙
- ۹۸/۰۶/۰۲