دفتر خاطرات

شرح حال من

دفتر خاطرات

شرح حال من

عاشقانه هایم برای دخترم سوفیا

  • ۰
  • ۰

اولین شب قدر

اولین شب قدر سال98
شب 19 رمضون بعد از افطار ساعت23 رفتیم مسجد محله،موقع نشستن خیلی گشتم تا تونستم یه جا برا نشستن پیدا کنم اونم کنار دیوار😄،تو هم خیلی خوبو آروم بودی برعکس تصورم،ولی دوست نداشتی زو زمین بزارمت میخواستی همش بغل باشی و 80 درصد تو بغلم بودی،موقع قرآن به سر یه قرآن کوچولو هم بردم و به سرت گذاشتم،خیلی حس خوبی بود و خدایا شکرت،پارسال تو شکمم بودی و امسال تو آغوشم😊تنها ترسم این بود که موقع رفتن سختم باشه آخه موقع ورود به مسجد زمین خوردم به خاطر یه مانع که زیر چادرم بود و نشده بود ببینمش ولی شکر خدا دو زانو نشستم😂 فقط شکر خدا میکردم که طوریت نشد،برگشتن نذری دادن،به تو هم دادن😜
شب دوم
خوب بود ولی آخراش کلافه بودی و میگفتی بریم ولی جا گیرم نیمد کنار دیوار و کلی اذیت شدم
شب سوم
یه خانم که اون شب با هم آشنا شده بودیم خدا خیرش بده بهمون جا داد
شبهای خوبی بود که زود گذشت،خدایا شکرت
یه چیز یادم رفت بگم،من و بابا همش دغدغه ی پی پی تو رو داشتیم ولی تو خیلی باحال و باهوشی تا میرسیدیم خونه پی پی میکردی😂جووووووونمی تووووو عسلم نفسم

  • ۹۸/۰۳/۱۹
  • آنشرلی ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی